زبانحال سیدالشهدا باحضرت زینب در ورود به کربلا
زینبـا! روز جدایی، نرسیده است، هنـوز جای اشک ازمژه ات، خون نچکیده است، هنوز آن قَدَرمویه مکن، آه مکش، اشک مریز روز فریاد و فغانت، نرسیده است،هنوز گرچه از پیر وجوان، یاورو یاراست، تورا کس زیاران تودر خون، نتپیده است،هنوز مـویت از محنت بسیـار، نگردیده سپـیـد قدت از بار مصیبت، نخمیده است،هنوز قــد عــبّـاس رشـیـد تــو نـیــفـتـاده ز پــا تیغ اشرار، دو دستش، نبریده است،هنوز قـاسمـت زیـر سـم اسب، نگـشـتـه پامـال اکبرت شهد شهادت، نچشیده است، هنوز نجمه ازداغ پسر،موی نکرده است، پریش «امّ لیلا» غـم فرزند، نـدیده است، هنوز «العطش العطش» ازتشنه لبی دراین دشت ازعزیزان حسین، کس نشنیده است،هنوز اصغـر آن غنچۀ نشکـفته پَرِ، گلشن جان حنجرش با سر پیکان، ندریده است،هنوز نشـده قطع امیـد از مَنَت، این قـدر منـال تیغ برروی حسین، کس نکشیده است،هنوز خـیـمه گـاهت نـشده طعـمـۀ آتـش ز جـفـا بهرغارت به حرم کس ندویده اسـت،هنوز روی اطـفـال نگردیـده ز سـیـلی، نـیــلی کودکی در بُن خاری، نخزیده است،هنوز تنـی از کعب نـی خـصم، نگردیده کبـود خاری اندر کف پایی، نخلیده است،هنوز میرسد دست به دامان حسینت،«رنجی»! از بدن طایــر جانت، نپریده است، هنوز |